داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

متن آهنگ قدیمی ستاره /شادمهر

دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه دوباره این دل دیوونه واست دلتنگه
وقته از تو خوندنه ستاره ی ترانه ها اسم تو برای من قشنگ ترین آهنگه

بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم با تو اما میرسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم

با یه چشمک دوباره منو زنده کن ستاره نذار از نفس بیفتم تویی تنها راه چاره
آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

تویی که عشقمو از نگاه من می خونی تویی که تو تپش ترانه هام مهمونی
تویی که همنفس همیشه ی آوازی تویی که آخر قصه ی منو می دونی

اگه کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه اگه خونه ام بی چراغه چشم تو تاریکه
میدونم آخر قصه می رسی به داد من لحظه یکی شدن تو آینه ها نزدیکه

با یه چشمک دوباره منو زنده کن ستاره نذار از نفس بیفتم تویی تنها راه چاره
آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

متن و شعر آهنگ همدست از گروه سون(تیتراژ سریال زمانه)

متن آهنگ همدست از گروه سون
ملودی : امیر قنادی - تنظیم : کیارش پوزشی و آرش قنادی
ترانه ســُرا : افشین یدالهی
کنارت چقدر حال من بهتره
از این حالی که این روزا میشه داشت
.
اگه دنیا هرچی که داشتم گرفت
ولی دستتو توی دستام گذاشت


بگو تا کجا میشه هم دست بود
تو راهی که بیراهه همپای ماست


توی صبحی که تاریکتر از شبه
تو این شب که کابوس رویای ماست


با چشمات پر کن نگاه منو
که یه عمره از وهم خالی تره


حقیقی ترین لحظه هامو ببین
که از آرزو هم خیالی تره


بگو تا کجا میشه هم دست بود
تو راهی که بیراهه
. همپای ماست


توصبحی که تاریکتر از شبه
تو این شب که کابوس رویای ماست

عشق مقدس/شعر

اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی،
اگر یک با وفا در این دنیا باشد آن با وفا تویی.







برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه مطلب ...

تنهایی/شعر

تنها نشسته ام...
اما تنها نیستم
...

یادت امان تنهایی نمیدهد...



چـه رســم ِ تلخــی سـت...

تــــو ، بــی خـــبـر از مــن !

و ..

تمـــام ِ مـن ،
درگـــیر ِ تــو !!


نباشی.دلم که هیج...
دنیا هم تنگ میشود..


تو مثل رازپاییزی

ومن رنگ
زمستــــانم

چگـــونه دل
اسـیـــــرت شد؟؟؟؟!!!!


قســم بـه شـــب نمـیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــدانم!!!

بانوی خیال/شعری از مازیار فلاحی

شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود.. گذر کردم ز کوی تو

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

 گناه من تویی جادو.. نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو

شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

مازیار فلاحی

مجنون لیلی/شعری از مازیار فلاحی

کنار سیب و رازقی .. نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی .. بی‌خبر از دلبستگی

عـاشقم

ابر شدم صدا شدی .. شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی .. عشق شدم تو غم شدی

لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو

مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت

کنار هر ستاره ای .. نشسته ابر پاره‌ای
من از تبار سادگی .. بی‌خبر از دلدادگی

عـاشقم

ماه شدم ابر شدی .. اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی .. قصه شدم خواب شدی

لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو

مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه‌های در به در
مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت

مازیار فلاحی

در گلستانه.........شعری از سهراب سپهری

دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.


...............

ادامه مطلب ...

شعر سهراب سپهری صدای پای آب

صدای پای آب،
نثار شبهای خاموش مادرم!

اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست‌.

تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت‌.
دوستانی ، بهتر از آب روان‌.

و خدایی که در این نزدیکی است‌:



و...

ادامه مطلب ...

قهر و آشتی

کوچولوی مهربون برات می میرم 
توی دستای کوچیک تو اسیرم

تو که هر لحظه به لحظه با منی
تو بگو عاشق و همراه منی

وقتی که از عشق واست می خونم
تو خیال نکن که من دیوونم

تو خودت می دونی عاشقت هستم 
هر چی دل بود بخاطرت شکستم
حالا با من بگو قهری یا آشتی
تو به من نگو نگو دوسم نداشتی

من فقط دلم می خواد باشی کنارم
می دونی خیلی دوست دارم

قلب تورو من ازت دزدیدمو بردمش پس نمیارم
این دلو با خودت ببر هر جا دلت می خواد ببر تو ازم نخوا دلی که بردمو پسش بیارم

حالا ... حالا با من بگو قهری یا آشتی
تو به من نگو نگو دوسم نداشتی

من فقط دلم می خواد باشی کنارم

می دونی خیلی دوست دارم

نمیاد


آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد

صدای گریه بارون توی ناودون نمیاد

اون که من دوسش دارم از خونه بیرون نمیاد

واسه این دل تنها دیگه مهمون نمیاد

نمیاد نمیاد نمیاد تا بدونه 

جای خالیش تو خونه

واسه من یه زندونه

دیگه اون دوست نداره

واسه من گل بیاره

روی موهام بذاره


یادمه روزی که آشنا شدیم

روزی که مثل دو غنچه وا شدیم

وقتی اون با بوسه لبهامو می بست

نم بارون رو لبامون می نشست

نمیاد نمیاد نمیاد تا بدونه 

جای خالیش تو خونه

واسه من یه زندونه

دیگه اون دوست نداره

واسه من گل بیاره

روی موهام بذاره


باور

سیاوش کسرایی

باور نمی‌کند دل مرگ خویش را
نه، نه من این یقین را باور نمی‌کنم
تا همدم من است نفس‌های زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی‌کنم.

آخر چگونه گل خس و خاشاک می‌شود؟
آخر چگونه این‌همه رؤیای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می‌پژمرد به جان من و خاک می‌شود؟

در من چه وعده‌هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست‌ها به دعا مانده روز و شب
این‌ها چه می‌شود؟

آخر چگونه این‌همه عُشّاق بی‌شمار
آواره از دیار
یک روز بی‌صدا
در کوره‌راه‌ها همه خاموش می‌شوند؟
...


برگرفته از کتاب:
کسرایی، سیاوش؛ گزینه‌ی اشعار سیاوش کسرایی؛ چاپ چهارم؛ تهران: مروارید 1387.

شکسته در من چیزی

سیمین بهبهانی

...............................
چه مهربان می‌آمد سپیدمو دلدارم
نشسته چون سالاران به مَرکب سالاری
بدان بزرگی بودش چه کوچکی‌ها با من
چه پایه لطف‌اندیشی، چه مایه خوش‌رفتاری!

نمی‌توانست این دل که پاس او نشناسد
بدان شرف در صحبت، بدان وفا در یاری
سپیدبختی‌هایم فزون‌تر از باور بود
کجا، چه‌ها می‌دیدم به خواب یا بیداری؟
چه شد که غفلت کردم ز آتشی، اسپندی؟
حسودم این ضربت زد به چشم‌زخمی کاری!

شکسته اکنون چیزی، مباد عشقم باشد
مباد آن سرمستی! مباد آن سرشاری


دی ۱۳۶۸


برگرفته از کتاب:

بهبهانی، سیمین؛ کولی و نامه و عشق (مجموعه‌ی عاشقانه‌ها)؛ چاپ چهارم؛ تهران: چشمه 1389.

و قبایلی هم هستند

شمس لنگرودی

و قبایلی هم هستند
که آدمخوارند
و مسافر مهمان را
کباب می‌کنند،
شما اما
از قبایل آدمخواران نیستید
به کلاس‌های تئاتر می‌روید
نقاشی و رقص را می‌شناسید
و از قبایل آدمخواران نیستید.

و قبایلی هم هستند
که از گوشت پیران قبیله‌شان تغذیه می‌کنند
و از مسافران و غریبه‌ها می‌ترسند
شما اما
حرمت پیرهایتان را نگه می‌دارید
و از مسافران و غریبه‌ها ترسی ندارید.
شما
از قبایل آدمخواران نیستید
به نمایشگاه و رستوران‌های تمیز می‌روید
لبخند می‌زنید
و یکدیگر را می‌خورید
و از قبایل آدمخواران نیستید.