داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داستان کوتاه زیبا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم

نظرات 8 + ارسال نظر
ژینوس سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:50 http://zhinoos.blogsky.com

خیلی قشنگ بود
واقعا گاهی وقتا چه زود نا امید میشیم...

فاطیشی! سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:23 http://f

قشنگ بود

negar سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:01 http://negar70.mihanblog.com/

خیلی هم زیبا بود...خوشمان آمد...
آورین وبلاگت خیلی خوشمله...دیدی دوستامم آوردم...

دمت ولرم

NEGAR سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:11 http://negar70.mihanblog.com/

راستی ساسان یه فضولی بچه کجایی؟
اگه دوست نداشتی نگوها...

بندرترکمن

MojtabaMax چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:01 http://nicemax.blogsky.com

سلام داش گلم فعلا دست نگه دار تا من وب جدیدمو راه بندازم اونوقت تو اون وبم همو لینک میکنیم اوکی؟

اوکی

MojtabaMax چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:05 http://nicemax.blogsky.com

سلام داش گلم فعلا دست نگه دار تا من وب جدیدمو راه بندازم اونوقت تو اون وبم همو لینک میکنیم اوکی؟

نگار چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:30

یعنی تو الآن ایران نیستی؟

شرقی ترین شهر ساحلی دریای خزر

yasaman یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 http://yasaman74.blogfa.com/

سلام ایول دمت گرم وبلاگت خیلی خوبه
موفق باشی
بازم میام سر میزنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد