داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

زندگینامه استیفن هاوکینگ

استیفن هاوکینگ ( انیشتین دوم و کاوشگر سیاهچاله ها) در روز هشتم ژانویه سال 1942 در آکسفورد چشم به جهان گشود. او از هر گونه تحرک عاجز است؛ نه می تواند بنشیند، نه برخیزد، و نه راه برود. حتی قادر نیست دست و پایش را تکان بدهد، یا بدنش را خم و راست کند. از همه بدتر، توانایی سخن گفتن هم ندارد. زیرا عضلات صوتی او که عامل اصلی تشکیل و ابراز کلمات اند، مثل 99 درصد بقیه عضلات حرکتی بدنش، در یک حالت فلج کامل قرار دارند. مشتی پوست و استخوان است بر روی یک صندلی چرخدار که فقط قلب، ریه ها و دستگاه های حیاتی بدنش کار می کنند و بخصوص مغزش فعال است؛ یک مغز خارق العاده که حتی لحظه ای از جستجو و پژوهش بسوی معماها و ناشناخته ها باز نمی ماند.
این اعجوبه مفلوج، پرآوازه ترین دانشمند دهه آخر قرن بیستم است که اکنون در دانشگاه معروف کمبریج، همان کرسی استادی را در اختیار دارد که بیش از دو قرن پیش، به اسحق نیوتن کاشف قانون جاذبه تعلق داشت. همچنین وی را «انیشتین دوم» لقب داده اند، زیرا می کوشد تا تئوری معروف « نسبیت» را تکامل بخشد و از تلفیق آن با تئوری های کوانتومی، فرمول واحد جدیدی ارائه دهد که توجیه کننده تمامی تحولات جهان هستی از ذرات ریز اتمی تا کهکشان های عظیم باشد.
استیفن هاوکینگ شهرت و اعتبار علمی خود را مدیون محاسبات ریاضی پیچیده و بسیار دقیقی است که در مورد چگونگی پیدایش و تحول سیاهچاله های آسمانی یا حفره های سیاه انجام داده است. این اجرام فوق العاده متراکم که به علت قدرت جاذبه بسیار قوی، حتی نورهم امکان جدایی از سطح آن ها را ندارد، وجودشان بر اساس تئوری نسبیت انیشتین پیش بینی شده بود و به همین جهت، سیاهچاله نامیده شدند. ردیابی و رویت آنها بوسیله قویترین تلسکوپ ها یا هر وسیله دیگر، تاکنون تحقق نیافته است. با این وجود، استیفن هاوکینگ با قدرت اندیشه و محاسبات ریاضی چون و چرا ناپذیرش، نه تنها وجود سیاهچاله ها را به اثبات رسانده و چگونگی شکل گیری و تحول آن ها را نشان داده، بلکه به نتایج جالبی در رابطه این اجرام با کیفیت وقوع انفجار بزرگ Big Bang در آغاز پیدایش کیهان دست یافته است که در دانش فیزیک اختری و کیهان شناسی، اهمیت بسزایی دارد و به عقیده صاحبنظران، بنای این علوم را در قرن آینده تشکیل خواهد داد .در این زمینه، انتشار کتاب جدید هاوکینگ با عنوان «سیاهچاله ها و جهان های نوزاد»، شگفتی فراوانی را در محافل علمی جهان بوجود آورد.
استیفن هاوکینگ در 8 ژانویه 1942 در شهر دانشگاهی آکسفورد زاده شد و دوران کودکی و تحصیلات اولیه اش را در همان شهر گذرانید. از همان زمان به ریاضیات علاقه داشت و آرزوی دانشمند شدن را در سر می پروراند، اما در مدرسه یک شاگرد خودسر و بخصوص بد خط شناخته می شد و هرگز مطالعات خود را به کتاب های درسی محدود نمی کرد؛ بلکه به دلیل مطالعات آزاد، سطح معلوماتش از کلاس بالاتر بود و همیشه در کتاب های درسی اشتباهاتی را یافته و با معلمان به جر و بحث و چون و چرا می پرداخت.
پدر و مادرش از طبقه متوسط بودند و در خانه ای شلوغ و فرسوده، اما مملو از کتاب، زندگی می کردند. پدر خانواده (فرانک) پزشک متخصص در بیماری های مناطق گرمسیری بود و به همین جهت، نیمی از سال را در سفر به مناطق آفریقایی می گذراند. این غیبت های متوالی برای بچه ها چنان عادی شده بود که تصور می کردند همه پدرها چنین وضعی دارند. در عین حال، غیبت های پدر، نوعی استقلال عمل و اتکاء به نفس را در بچه ها ایجاد می کرد.
استیفن در سن 17 سالگی، تحصیلات عالیه را در رشته طبیعی آغاز کرد و از همان زمان، به فیزیک اختری و کیهان شناسی علاقه مند شد. زیرا در خود کنجکاوی شدیدی می یافت که به رمز و راز اختران و آغاز و انجام کیهان پی ببرد. سالهای دهه 60 عصر طلایی کشف فضا، پرتاب اولین ماهواره ها و سفر هیجان انگیز فضانوردان به کره ماه بود و بازتاب این وقایع تاریخی در رسانه ها، جوانان را مجذوب می ساخت. بعلاوه استیفن از کودکی عاشق رمان های علمی- تخیلی بود و مطالعه آن ها نیز بر اشتیاق او به کسب معلومات بیشتر در فیزیک ، نجوم و علوم دیگر می افزود. 
او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقیت به پایان رساند و خود را برای ورود به دوره دکترا در رشته کیهان شناسی آماده می کرد. اما به دنبال احساس ناراحتی در عضلات دست و پا، در ژانویه 1963 یعنی آغاز بیست و یک سالگی، به بیمارستان مراجعه نمود و آزمایش هایی که روی او انجام گرفت، علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان می داد. این بیماری که به نام ALS شناخته می شود، بخشی از نخاع ، مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می دهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می برد و با تضعیف ماهیچه ها، فلج عمومی ایجاد می کند؛ به طوری که توانایی هرگونه حرکتی به تدریج، از شخص سلب می شود. معمولاً مبتلایان به این بیماری، مدت زیادی زنده نمی مانند و این مدت برای استیفن بین دو تا سه سال پیش بینی شده بود.
با آگاهی از چنین وضعیتی، نومیدی و اندوه عمیقی بر استیفن مستولی شد و ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته دید. دوره دکترا، رویای دانشمند شدن، و کشف رمز و راز کیهان همگی به صورت کاریکاتورهایی در آمدند که در حال دورشدن و رنگ باختن به او پوزخند می زدند. بجای همه آن بلند پروازیها، حالا کاری جز این از دستش بر نمی آمد که در گوشه ای بنشیند و دقیقه ها را بشمارد تا دوسال بعد با فلج عمومی بدن، زمان مرگش فرا برسد.
به اتاقی که در دانشگاه داشت، پناه برد و در تنهایی، ساعت ها بی حرکت ماند. آن شب دچار کابوسی شد و خواب دید که محکوم به اعدام شده است و او را برای اجرای حکم می برند و در آن موقعیت حس کرد که هر لحظه زندگی چقدر برایش ارزشمند است. بعد از بیداری، به یاد آورد که در بیمارستان با یک جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هم اتاق بوده و او از شدت درد چه فریادهایی می کشید. پس خود را قانع کرد که اگر به بیماری لاعلاجی مبتلاست، اما لااقل درد نمی کشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش که هیچ چیز را به آسانی نمی پذیرفت، به وی هشدار داد که از کجا معلوم که پیش بینی پزشکان درست از کار در بیاید و چه بسا که از نوع اشتباهات کتب درسی باشد!
اما آنچه که در همان ایام به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با نومیدی و بدبینی داد، آشنایی اش با دختری به نام (جین وایلد) بود که بعد ها همسرش شد و نقش فرشته نگهبان را در زندگی او بازی کرد. جین اعتقادات مذهبی عمیقی داشت و معتقد بود که در هر فاجعه ای، بذرهای امید وجود دارد که با استقامت و قدرت روحی می تواند رشد کند و بارور شود؛ باید به خداوند توکل داشت و از ناکامی هایی که پیش می آید، گذرگاهی برای کامیابی ساخت.
جین دانشجوی دانشگاه لندن بود، اما تحت تاثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی استیفن، چنان مجذوب او شده بود که هر هفته به سراغش می آمد و ساعتی را به گفتگوی با او می گذرانید و آمپول خوشبینی تزریق می کرد. آنها پس از چندی رسماً نامزد شدند و استیفن تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت. زیرا برای ازدواج با جین می بایست هرچه زودتر دکترای خود را بگیرد و کار مناسبی پیدا کند.
او طی دو سال، با اشتیاق و پشتکار این برنامه را عملی کرد؛ در حالیکه رشد بیماری لعنتی را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به کمک یک عصا و سپس دو عصا راه می رفت. ازدواجش با جین در سال 1965 صورت گرفت و او چنان غرق امید و شادی بود که به پیش بینی دو سال پیش پزشکان در مورد مرگ قریب الوقوعش نمی اندیشید. پروفسور استیفن هاوکینگ اکنون 61 سال دارد و ظاهراً بیش از یک ربع قرن، قاچاقی زندگی کرده است؛ البته اگر بتوان وضع کاملاً استثنایی او را در حال حاضر زندگی نامید.!
پیش بینی پزشکان در مورد بیماری فلج پیش رونده او درست بود و این بیماری اکنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه 60 برای نقل مکان از صندلی چرخدار استفاده می کند و قدرت تحرک از همه اجزای بدن بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است. او با این دو انگشت می تواند دکمه های کامپیوتر بسیار پیشرفته ای را فشار دهد که مختص او ساخته شده، بجایش حرف می زند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار می کند. زیرا از سال 1985 قدرت تکلم خود را هم ازدست داده است. او برای مدتی در ژنو بسر می برد که مرکز پژوهشهای هسته ای اروپاست و دانشمندان این مرکز جلسات مشاوره ای با او داشتند. یک شب که استیفن هاوکینگ تا دیر وقت مشغول کار بود، ناگهان راه نفس کشیدنش گرفت و صورتش کبود شد. بیدرنگ او را به بیمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراری قرار دادند. معمولا مبتلایان به بیماری ALS  در مقابل ذات الریه حساسیت شدیدی دارند و در صورت ابتلای به آن، می میرند. این خطر برای استیفن هاوکینگ هم پیش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشی از ذات الریه بود. پس از چند روز بستری بودن در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان، سرانجام با اجازه همسرش تصمیم گرفتند تا با عمل جراحی مخصوص، مجرای تنفس او را باز کنند؛ اما در نتیجه این عمل، صدای خود را برای همیشه از دست می داد.
عمل جراحی با موفقیت صورت گرفت و بار دیگر استیفن از خطر مرگ نجات پیدا کرد. اگر چه قدرت تکلم خود را از دست داد، اما با جایگزینی کامپیوتر مخصوص سخنگو، ارتباط او با اطرافیانش حتی بهتر از سابق شد. زیرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتی با دشواری و نارسایی زیاد صحبت می کرد. کامپیوتر سخنگو را یک استاد آمریکایی کامپیوتر در کالیفرنیت برای او ساخت و تقدیمش کرد. برنامه ریزی این دستگاه شامل سه هزار کلمه است و هر بار که استیفن بخواهد سخنی بگوید، می بایست با انتخاب کلمات و فشردن دکمه های کامپیوتر به کمک  دو انگشتش که هنوز کار می کنند، جمله مورد نظرش را بسازد و صدای مصنوعی به جای او حرف می زند. البته اینگونه سخن گفتن طولانی تر است، اما خود استیفن - که هرگز خوشبینی اش را از دست نمی دهد- عقیده دارد که این امر زمان بیشتری برای اندیشیدن آنچه که می خواهد بگوید، به او می دهد و سبب می شود که هرگز نسنجیده حرف نزند.
ویلچر یا صندلی چرخدار استیفن که بوسیله آن رفت و آمد می کند نیز از پیشرفته ترین پدیده های تکنولوژی است و با نیروی الکتریکی حرکت می کند. وی اتکای زیادی به ویلچر خود دارد، چون علاوه بر حرکت با آن، وسیله ای برای ابراز احساساتش نیز محسوب می شود. مثلا اگر در یک میهمانی به وجد آید، با ویلچرش به سبک خاص خود می رقصد و چنانچه صبر و حوصله اش را در مورد یک شخص مزاحم از دست بدهد، در یک مانور سریع از روی پاهای او رد می شود !!! بسیاری از شاگردانش ضربه چرخهای ویلچر او را تجربه کرده اند و به گفته خودش یکی از تاسف هایش این است که طعم این تجربه را به مارگارت تاچر نچشانده است !
یکی از شگفتی های این آدم مفلوج و نحیف که به ظاهر باید موجودی تلخ و غمزده و منزوی باشد، شوخ طبعی و شیطنت کودکانه اوست که بخصوص در برق نگاه هوشمندانه و رندانه اش دیده می شود. در حالیکه اجزای چهره اش بی حرکت و فاقد هرگونه واکنش احساسی و عاطفی هستند، اما چشمانش می درخشند.
او به هیچ وجه خودش را منزوی نکرده است. به کنسرت و پارک می رود، در رستوران غذا می خورد، در انجمن های دانشجویان شرکت می کند و سر به سر شاگردانش می گذارد. شیوه شیطنت آمیزش اینست که گاهی، پاسخگویی را عمداً کش می دهد و در حالیکه پرسش کنندگان پس از چند دقیقه انتظار پاسخ مفصلی را برای سوال خود پیش بینی می کنند، با یک کلمه بله یا نه از کامپیوتر سخنگویش همه را به خنده می اندازد.
این اعجوبه فاقد تحرک، عاشق جنب و جوش و سیاحت است و تاکنون دوبار به سفر دور دنیا رفته و حتی از چین و دیوار باستانی آن دیدن کرده است. همچنین در صدها کنفرانس و سمینار علمی شرکت نموده و به ایراد سخنرانی پرداخته است؛ که البته این سخنرانی ها قبلا در نوار ضبط گردیده و در روز کنفرانس پخش می شود.
او در سالهای اولیه زناشویی اش با جین وایلد، صاحب سه فرزند ( یک دختر و دو پسر) شد. لذت پدری و احساس مسئولیت در تامین زندگی فرزندان، یکی از مهمترین انگیزه هایی بود که او را در مقابله با مشکلاتش یاری داد. زیرا با طبع لجوج و بلند پروازش، اصرار داشت که بهترین امکانات زندگی و تحصیل را برای فرزندانش فراهم کند و این امر مخارج هنگفتی روی دستش می گذاشت. از سوی دیگر، هزینه خودش هم کم نبود، چون می بایست به دو پرستار تمام وقت و یک دستیار حقوق بپردازد و درآمد استادی دانشگاه کفاف این مخارج را نمی داد. به همین جهت، در اواسط دهه 80 به فکر نوشتن کتاب افتاد و در سال 1988 کتاب معروف خود به نام « تاریخ کوتاهی از زمان » را منتشر کرد. 
استیفن هاوکینگ، در این کتاب که به فارسی هم ترجمه شده است، پیچیده ترین مسائل فیزیک جدید، کیهان شناسی و بخصوص ماهیت زمان و فضا را به زبان ساده بررسی کرده و نظریات و محاسبات خودش را شرح داده است؛ بی آنکه خواننده را با فرمولها و معادلات ریاضی بغرنج گیج کند. اما به رغم سادگی بیان و جذابیت مباحث، بسیاری از مردم از آن سر در نمی آورند. زیرا ایده های مطرح شده در کتاب، در سطح بالای علمی است. با این وجود، 8 میلیون نسخه از کتاب مزبور به فروش رفته و به مدت 183 هفته در لیست 10 کتاب پرفروش جهان قرار داشته است. طبعاً چنین موفقیت بی مانندی، مشکلات مادی استیفن را برای همیشه حل می کند.
کتاب جدید استیفن به نتایج پژوهش ها و یافته های او درباره سیاهچاله ها اختصاص دارد. بر اساس یک تئوری پذیرفته شده ، این اجرام مرموز و فاقد نورانیت آسمانی، در سالهای اخیر از فروریزی و تراکم ستارگان سنگین وزن، پس از اتمام سوخت هسته ای آن ها، پدید می آیند، ستارگان دیگر را در اطراف خود می بلعند و با افزایش جرم و در نتیجه دستیابی به نیروی جاذبه قویتر، به تدریج ستارگان دورتر را به کام خود می کشند. بدین ترتیب، در سیاهچاله ها ماده به حدی از تراکم می رسد که هر سانتی متر مکعب آن می تواند میلیونها و حتی میلیاردها تن وزن داشته باشد و نیروی جاذبه آن چنان قوی است که نور و هیچگونه تشعشعی، امکان خروج از سطح آن ها را ندارد. به همبن جهت، ما هرگز نمی توانیم حتی با قویترین تلسکوپها، این غولهای نامرئی را ردیابی کنیم.
اما استیفن هاوکینگ در کتاب جدیدش، برداشت های متفاوتی از سیاهچاله ها ارائه داده است و با محاسبات خود به این نتیجه می رسد که این اجرام، بکلی فاقد نورانیت نیستند و بعلاوه موادی را که از ستارگان دیگر جذب می کنند، در مرحله نهایی تراکم به حالتی انفجار گونه از یک کانال دیگر بیرون می ریزند. منتهی آنچه دفع می شود، به همان صورتی نیست که بلعیده شده است. به عبارت دیگر، سیاهچاله ها نوعی بوته زرگری هستند که طلا ی مستعمل را به شمش تبدیل می کنند. از کانال خروجی عناصر تازه در یک جهان نوزاد تزریق می شود که می توان آن را در مقابل سیاهچاله، سپید چشمه نامید.
شاید سالها طول بکشد تا صحت و سقم نظریه های جدید استیفن هاوکینگ روشن شود. زیرا آنقدر تازگی دارد که عجیب به نظر می رسد. اما عجیب تر از آن، مغز این مرد است که این نظریه ها و رهگشائی ها از آن می تراود. او برای محاسبات طولانی و پیچیده ریاضی و نجومی خود، حتی از نوشتن ارقام روی کاغذ محروم است و باید همه این عملیات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتایج را در حافظه اش نگهدارد. بدینگونه فقط با مغزش زنده است و به قول دکارت، چون فکر می کند، پس وجود دارد.
اما این موجود، این آدم معلول و نحیف و عاجز، از نظر تحرک و تکلم یک سرمشق است . . . .
برای آن ها که با امید و استقامت و تلاش بیگانه اند . . . 
برای آن ها که تواناییهای انسان و ارزش اندیشه سالم و سازنده را دست کم می گیرند . . . 
برای بدبین ها و منفی باف ها که در افق دید خود، جهان را به گونه سیاهچاله ای مخوف و ظلمانی می بینند . . . .
همان گونه که استیفن هاوکینگ بیان می دارد، در آنسوی هر سیاهچاله، سپید چشمه ای وجود دارد. 

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطیشی! سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:22 http://fateme.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد