داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

کوک کردن ابزار موسیقی با Tuner – gStrings v1.0.9

– آندروید 

با کمک نرم افزار Tuner – gStrings شما میتوانید شدت صوت صداهای اطراف را اندازه گیری کنید و برای تنظیم کردن (کوک کردن) وسایل موسیقی نواختنی مثل (گیتار،ویلون و…) از آن استفاده نمایید.



دانلود

116.31 کیلوبایت

مدیریت باتری با BatteryXL – Battery Saver Beta v1.2.1

– آندروید 

با کمک نرم افزار BatteryXL میتوانید از باتری خود ۱٫۵ برابر زمان معمولی استفاده کنید. با فعال کردن این برنامه نرم افزار از مصرف بیهوده باتری جلوگیری میکند. اگر گوشی موبایل شما پر مصرف است و هر روز نیاز به شارژ مجدد دارد از این برنامه استفاده کنید.



دانلود

2275 کیلوبایت

محاسبه سرعت و مسافت THK Bicycle Computer v1.0.3

برای Symbian^3,Anna,Belle 

با استفاده از نرم افزار THK Bicycle Computer می توانید سرعت و مسافت را تخمین بزنید. یک برنامه بسیار قدرتمند برای مسافرت که امکانات بسیار زیادی را در اختیار شما قرار می دهد.



دانلود

230.65 کیلوبایت

پلیر قدرتمند VPlayer (Unlocked) v1.1.6

– آندروید 

نرم افزار VPlayer یکی از قدرتمندترین و کاربر پسندترین پلیرهای آندروید است. این نرم افزار دارای قابلیت های بی نظیری نسبت به یک پلیر ساده میباشد. این نرم افزار بصورت اتوماتیک تمامی ویدیوهای موجود در گوشی شما را به شما نمایش میدهد. با این نرم افزار شما میتوانید ویدیوهایی را که دوست ندارید دیگران ببینند از نظرشان مخفی کنید.

3681.73 کیلوبایت

افزایش طول عمر باطری Easy Battery Saver 2.2

– آندروید 

با استفاده از نرم افزار Easy Battery Saver میتوانید مصرف باطری را بهینه کرده و باعث افزایش کارایی و طول عمر دستگاه آندرویدی خود شوید. این نرم افزار نیازمند آندروید نگارش ۲٫۱ به بالا میباشد.



دانلود

494.45 کیلوبایت

عکس با افراد مشهور Raviteq AB SupporterCam v1.3

برای Symbian^3 ,Anna ,Belle 


با استفاده از نرم افزار Raviteq AB Supporter میتوانید با افراد مشهور جهان عکس یادگاری بیاندازید. این نرم افزار به طور دقیق و بسیار حرفه ای عکس شما را با شخصت های معروف به طوری مونتاژ می کند که قابل تشخیص هم نیست. 



دانلود

4699.04 کیلوبایت

شکسته در من چیزی

سیمین بهبهانی

...............................
چه مهربان می‌آمد سپیدمو دلدارم
نشسته چون سالاران به مَرکب سالاری
بدان بزرگی بودش چه کوچکی‌ها با من
چه پایه لطف‌اندیشی، چه مایه خوش‌رفتاری!

نمی‌توانست این دل که پاس او نشناسد
بدان شرف در صحبت، بدان وفا در یاری
سپیدبختی‌هایم فزون‌تر از باور بود
کجا، چه‌ها می‌دیدم به خواب یا بیداری؟
چه شد که غفلت کردم ز آتشی، اسپندی؟
حسودم این ضربت زد به چشم‌زخمی کاری!

شکسته اکنون چیزی، مباد عشقم باشد
مباد آن سرمستی! مباد آن سرشاری


دی ۱۳۶۸


برگرفته از کتاب:

بهبهانی، سیمین؛ کولی و نامه و عشق (مجموعه‌ی عاشقانه‌ها)؛ چاپ چهارم؛ تهران: چشمه 1389.

و قبایلی هم هستند

شمس لنگرودی

و قبایلی هم هستند
که آدمخوارند
و مسافر مهمان را
کباب می‌کنند،
شما اما
از قبایل آدمخواران نیستید
به کلاس‌های تئاتر می‌روید
نقاشی و رقص را می‌شناسید
و از قبایل آدمخواران نیستید.

و قبایلی هم هستند
که از گوشت پیران قبیله‌شان تغذیه می‌کنند
و از مسافران و غریبه‌ها می‌ترسند
شما اما
حرمت پیرهایتان را نگه می‌دارید
و از مسافران و غریبه‌ها ترسی ندارید.
شما
از قبایل آدمخواران نیستید
به نمایشگاه و رستوران‌های تمیز می‌روید
لبخند می‌زنید
و یکدیگر را می‌خورید
و از قبایل آدمخواران نیستید.

مرتفع‌ترین خط آهن جهان(داستان واقعی)


حرف مردم این بود که احداث خط آهن از ساحل اقیانوس آرام به کوه‌های آند، که بعد از هیمالیا دومین سلسله‌جبال مرتفع دنیاست، امکان‌پذیر نیست. اما اِرنست مالینوفسکی [۱]، مهندس لهستانی، نظر دیگری داشت. در سال ۱۸۵۹ پیشنهاد کرد خط آهنی از کالائو [۲] در ساحل پرو، به داخل آن کشور تا ارتفاع ۱۵۰۰۰ پایی احداث شود. اگر او در این کار موفق می‌شد، این مرتفع‌ترین خط آهن جهان می‌شد.
سلسله‌جبال آند، بسیار صعب‌العبور است. کار در این منطقه به دلیل ارتفاع زیاد، سرمای شدید، یخبندان و آتشفشان بسیار دشوار است. از اینکه بگذریم، ارتفاع کوه‌ها در فاصله‌ی کوتاهی از سطح دریا به هزاران پا می‌رسد. برای رسیدن به ارتفاعات این کوهستان باید از پیچ‌های متعدد، پل‌ها و تونل‌های مختلف عبور کرد. اما مالینوفسکی و همکارانش موفق شدند. یانس پلاچتا [۳] می‌گوید: «حدود ۱۰۰ تونل و پل احداث شد که برخی از آن‌ها شاهکار مهندسی به شمار می‌روند. تصور اینکه با وسایل و ابزار به‌نسبت ساده و اولیه، چگونه این مهم امکان‌پذیر شد، دشوار است.»
این خط آهن تا به امروز پابرجاست تا مداومت و سخت‌کوشی سازندگان آن‌را به رخ جهانیان بکشد. مالینوفسکی و یاران او هرگز، هرگز و هرگز تسلیم نشدند.
-------------------------------------------
۱. Ernest Malinkowski
۲. Callao
۳. Jans S. Plachta


برگرفته از کتاب:
ماکسول، جان؛ 17 اصل کار تیمی (چه کار کنیم که هر تیمی ما را بخواهد؟)؛ برگردان مهدی قراچه داغی؛ چاپ سوم؛ تهران: انتشارات تهران 1386.

گمان بد (افسانه‌ی کوچک چینی)


روستایی مردی تبر خویش گم کرد. بدگمان شد که مگر پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت او پرداخت. در رفتار و لحن کلامش همه حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی می‌داد که دزدِ تبر اوست.
اندکی بعد، روستایی تبرش را بازیافت، مگر آخرین باری که به آوردن هیمه رفته بود، تبر در کوه بر جای مانده بود.
چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلام او هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمی‌داد که دزد تبر اوست!


برگرفته از کتاب:
شاملو، احمد؛ مجموعه‌ی آثار، دفتر سوم: ترجمه‌ی قصه و داستان‌های کوتاه؛ چاپ سوم؛ تهران: مؤسسه انتشارات نگاه 1387.‏

شاهدخت

وُلف دیتریش شنوره [*]

یک قفس؛ برو بالا، بیا پایین، آن تو یکی لنگ لنگان راه می‌رود، برو بالا، بیا پایین؛ پشم ریخته، پوست کنده شده: کفتار. اوف! چه بویی می‌دهد. بیچاره چه آبی از چشمش می‌ریزد. با نگاهی چنین کبره بسته اصلاً چه طور می‌شود چیزی دید؟ 
‏حالا به طرف میله‌ها می‌آید، نفس طاعونی‌اش به مشامم می‌خورد. 
«حرفم را باور می‌کنید؟»
‏محکم می‌گویم: «کلمه به کلمه.» 
‏پنجه‌هایش را می‌گذارد روی پوزه: «در اصل من جادو شده‌ام.»
«چه حرف‌ها! راستی راستی جادو شده‌اید؟» 
‏سر تکان می‌دهد: «چون در واقع...»
‏غمگین می‌دمد: «من یک شاهدخت هستم.»
‏می‌گویم: «بله، اما به خاطر خدا! کسی نمی‌تواند کمکی به شما بکند؟»
‏پچپچه می‌کند: «چرا، موضوع این است که یکی باید مرا دعوت بکند.»
حساب آذوقه‌ام را می‌کنم؛ می‌شود کاری کرد. 
«بعد دیگر شما واقعاً دگردیسی پیدا می‌کنید؟» «قسم می‌خورم.»
‏می‌گویم: «خوب باشد. پس امروز قهوه میهمان من.»
‏می‌روم منزل و لباسم را عوض می‌کنم. قهوه درست می‌کنم و میز را می‌چینم. چند شاخه گل رز از باغ در گلدان می‌گذارم، قوطی کورند بیف[**] را هم تقدیم می‌کنم، حالا می‌تواند بیاید. 
درست سر ساعت چهار زنگ به صدا درمی‌آید. باز می‌کنم، کفتار است. 
‏شرم زده می‌گوید: «سلام، می‌بینید که آمدم.»
‏دستم را به طرفش دراز می‌کنم و می‌رویم به طرف میز. اشک از چهره پرپشمش جاری است. «گُل...» آه می‌کشد: «ای وای! ای وای!»
می‌گویم: «بفرمایید خواهش می‌کنم. بنشینید، دست برسانید.»
‏شرم‌زده می‌نشیند و در حالی که آب دهانش راه افتاده است به نانش ‏کره می‌مالد. 
‏سر تکان می‌دهم: «نوش جان.»
‏می‌جود، تنه‌اش را می‌اندازد جلو و می‌گوید: «ممنون.»
‏این طور که او می‌بلعد، می‌شود آدم ترس برش دارد. نان روی نان است که ناپدید می‌شود؛ قوطی کورند بیف هم خالی است. در این فاصله با ملچ و ملوچ قهوه را هورت می‌کشد و زمانی اجازه می‌دهد برایش قهوه‌ی تازه بریزم که باقی مانده را لیسیده باشد. 
‏می‌پرسم: «ها؟ خوشمزه است؟»
‏آروغ زنان نفس نفس می‌زند: «خیلی.» اما بعد ناآرام می‌شود. می‌پرسم: «چی شده؟»
‏چند بار سر بلند می‌کند و نگاهش را به پایین می‌آورد. پوستش بوی مُردار می‌دهد، کنه‌های قرمز روی لکه‌های گرِ پشتِ گوشش می‌خزند. 
به او دل و جرئت می‌دهم: « ها؟ »
هق هق می‌زند: « من به شما دروغ گفتم.» با صدایی گرفته خرخر می‌کند و با بیچارگی دسته گل رُز را لای چنگالش می‌پیچاند و می‌گوید:
«من – من شاهدخت نیستم.»
می‌گویم: «عیبی ندارد. مدت‌ها بود می‌دانستم.»

------------------------------------------
* wolfdietrich Schnurre ، نویسنده‌ی آلمانی (1920-1989).
** cornedbeef

برگرفته از کتاب:والزر، روبرت - بکر، یورگن و ...؛ داستانک‌ها؛ برگردان ناصر غیاثی؛ چاپ نخست؛ تهران: نشر ثالث 1388.

رویارویی با رنج

سخنی از این داستان: « قانون مرگ برای هیچ موجود زنده‌ای، جاودانگی قائل نیست.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در زمان بودا، زنی به نام کیساگوتامی از مرگ تنها فرزندش رنج می‌برد. او که نمی‌توانست مرگ فرزندش را بپذیرد، به این سو و آن سو می‌دوید و به‌دنبال دارویی می‌گشت تا زندگی را به او بازگرداند و بودا گفت چنین دارویی نزد اوست. 
کیساگوتامی نزد بودا رفت، با او بیعت کرد و پرسید: «آیا شما می‌توانید دارویی بسازید که فرزندم را دوباره زنده کند؟»
بودا گفت: «من این دارو را می‌شناسم، اما برای اینکه آن‌را بسازم به موادی احتیاج دارم.»
زن که آرام گرفته بود پرسید: «به چه موادی نیاز دارید؟»
بودا گفت: «برایم یک مشت دانه‌ی خردل بیاور.»
زن قول داد که برای بودا یک مشت دانه‌ی خردل بیاورد، اما هنگام ترک محضرش، بودا اضافه کرد: «من دانه‌ی خردلی می‌خواهم که از خانواده‌ای تهیه شده باشد که در آن، هیچ همسر، پدر و مادر یا خدمتکاری نمُرده باشد.»
زن قبول کرد و از این خانه به آن خانه در جستجوی دانه‌ی خردل راه افتاد. تمام خانواده‌ها مایل به کمک به او بودند، اما وقتی کیساگوتامی سؤال می‌کرد که آیا در این خانواده کسی مره است یا خیر، نتوانست خانه‌ای بیابد که مرگ به آن راه نیافته باشد؛ در یک خانه دختر در خانه‌ی دیگر خدمتکار، در دیگری شوهر یا پدر و مادر مرده بودند. کیساگوتامی نمی‌توانست خانه‌ای را پیدا کند که مصیبت مرگ به آن راه نیافته باشد. وقتی دید در اندوه خود تنها نیست، از پیکر بی‌جان فرزند دل کند و نزد بودا بازگشت. بودا با همدردی بسیار گفت: «فکر می‌کردی تنها تو پسرت را از دست داده‌ای. قانون مرگ برای هیچ موجود زنده‌ای، جاودانگی قائل نیست.»


برگرفته از کتاب:
لاما، دالایی و کاتلر، هوارد. سی؛ هنر شادمانگی: گامی به‌سوی صلح درون و صلح برون؛ چاپ سوم؛ تهران: قطره، ۱۳۸۷.

افسانه‌ای که دزدان تعریف می‌کنند

روایت می‌کنند زمانی که استاد با حواریون از بیابان می‌گذشت، شب فرا رسید. استاد گفت: «پیئترو حالا چه کار کنیم؟»
پیئترو گفت: «اون پائین یک گله است. با من بیائید!»
آهسته آهسته، یکی پس از دیگری به گله رسیدند.
«شکر بر خدا و درود بر مریم! می‌تونید برای امشب پناه‌مون بدید؟ زائرین بینوای خسته هستیم و از گرسنگی هلاک!»
مباشر و چوپان‌هاش گفتند: «شکر بر خدا و درود بر مریم!»
اما از جاشون تکون نخوردند و داشتند خمیر رو روی تخته پهن می‌کردند و فکر کردند که اگر این سیزده نفرو به خوردن تعارف کنند، خودشون همه گرسنه می‌مونند. پس گفتند: «کاهدانی اون‌جاست. برین بخوابین.»
استاد بینوا و حواریون، خودشونو جمع و جور کردند و صم و بکم رفتند تا بخوابند. تازه به خواب رفته بودند که سر و صدای چند تا دزد که از راه رسیده بودند، به گوش‌شون خورد: «کسی از جاش تکون نخوره!» و التماس و صدای کتک و صدای دویدن مباشر و شاگردها که به دشت پا به فرار می‌گذاشتند، شنیده شد.
وقتی که دزدها پیروز میدان شدند، گله‌رو چپاول کردند و بعد، سری به کاهدونی زدند: «همه بی‌حرکت! کی اون‌جاست؟»
پیئترو گفت: «سیزده زائر بینوای خسته و مرده.»
«که این‌طوره، پس بیائید. خمیر روی تخته است. دست‌نخورده‌یِ دست‌نخورده. به کوری چشم این گله‌دارها، خودتونو سیر کنید که ما باید بریم دنبال کارمون!»
اون طفلکی‌ها از اون‌جایی که گرسنه بودند، با همین یه تعارف به‌طرف تخته دویدند و پیئترو گفت: «خدا پدر این دزدارو بیامرزه که بهتر از ثروتمندها به فکر گداگشنه‌ها هستن.»
حواریون گفتند: «خدا پدرشونو بیامرزه!» و شام جانانه‌ای خوردند.


برگرفته از کتاب:
کالوینو، ایتالو؛ افسانه‌های ایتالیایی؛ برگردان محسن ابراهیم؛ چاپ نخست؛ تهران: مرکز 1389.

برای کاهش وزن از این دو کمک بگیرید

پژوهشگران دریافتند مصرف پیاز، چای سبز و عصاره برگ زیتون می تواند به مبارزه با چاقی و بیماری های مرتبط با اضافه وزن مانند بیماری قلبی، دیابت، کبد چرب کمک کند.

مصرف این مواد می تواند به هنگامی که فرد از رژیم غذایی پرچرب و دارای کربوهیدارت بالا استفاده می کند نیز موثر واقع شود.

محققان دانشگاه کوئینزلند جنوبی یک سری از غذاها را بر روی موش هایی که تحت رژیم غذایی ناسالم قندی و چرب قرار داشتند آزمایش کردند.

به گزارش دیلی تلگراف، این دانشمندان دریافتند غذاهای خاصی به پیشگیری از رشد سلول های التهابی در بالشتک های چربی بدن حیوان منجر می شود. این بالشتک ها در شکم قرار دارند و چربی را از جریان خون می گیرد و ذخیره می کند.

موش هایی که به آنها پیاز، چای سبز ،عصاره برگ زیتون ، هویج بنفش و دانه های چیا( دانه هایی از خانواده نعنا ) داده می شد دچار کاهش تعداد سلول های چربی شدند و با وجود ادامه رژیم غذایی نامناسب وزنشان تا پایان تحقیق کاهش می یافت.

پژوهشگران دریافتند عملکرد کبد و قلب در این جوندگان بهتر شد.

این دانشمندان می گویند پیام اصلی این پژوهش این است که به جای کمتر خوردن باید غذای مناسب و بهتری مصرف کرد.

پیاز و عصاره برگ زیتون دارای فلاونید خاصی موسوم به روتین هستند که در سیب و چای نیز وجود دارد.

نتایج این تحقیقات در نشریه تغذیه و زیست فناوری دارویی منتشر شده است.

بهترین زمان ازدواج برای من چه وقتی است؟

درباره سن ازدواج دو نکته را باید در نظر داشته باشیم.اول این که ازدواج در مقطع جوانی اتفاق بیفتد. این مقطع از ۱۸ سالگی شروع می شود و تا ۳۰سالگی ادامه دارد. بنابراین ازدواج کردن خارج از این دو بازه زمانی ازدواجی زودهنگام یا دیرهنگام است که هر کدام معایبی دارند. ازدواج در سن کمتر از ۱۸ سال اگرچه همراه با شور و اشتیاق زیادی است اما فاقد پختگی و تجربه است و ازدواج بالای ۳۰ سال هم اگرچه جنبه عقلانی پررنگ تری دارد اما شور و شوق و انعطاف پذیری در آن کمرنگ تر است.

ادامه مطلب ...