_ اندروید
با کمک نرم افزار Kaiten Email، به تمام ایمیل های خود دسترسی داشته باشید. این نرم افزار میتواند به ایمیل های یاهوی شما متصل شود. میتوانید ایمیل های رسیده را مشاهده کنید و در صورت نیاز پاسخ ایمیل را به سرعت ارسال نمایید. همچنین میتوانید ایمیل های اسپم را یکباره حذف کنید. داشتن کلید های میان بر در برنامه، تا حدودی سرعت کار را بالا خواهد برد.
1419.73 کیلوبایت
_ اندروید
Who called me نام یک نرم افزار کاربردی و پر استفاده می باشد. آیا تا به حال پیش آمده است زمانی که گوشی خود را خاموش کرده باشید، شخصی با شما تماس بگیرد و پس از روشن کردن گوشی، از تماس او آگاه نشوید؟ پس بهتر است از این برنامه استفاده کنید. زمانی که گوشی شما خاموش شود، این برنامه تمامی تماس های شما را ذخیره میکند و پس از روشن شدن گوشی به شما اطلاع خواهد داد.
15.09 کیلوبایت
میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که:آخه خدا؟ این چه وضعیه آخه؟ ما یه مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! بجای لباس و ردای سفید، همشون لباسهای مارکدار و آنچنانی میپوشن! هیچکدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون بنز و بیامو جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده، یکی از همینها دو ماه پیش قرض گرفتش و دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو کردم. امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پره از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی میکنن و هاله های بالاسرشون رو به بقیه میفروشن!
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستن و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی خیلی بد نیست! برو یه زنگی به شیطان بزن تا بفهمی مشکل واقعی یعنی چی!
جبرییل زنگ میزنه به جناب شیطان. دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم. بفرمایید؟
جبرییل میگه: آقا خیلی سرت شلوغه انگار!
شیطان آهی میکشه میگه: نگو که دلم خونه. این ایرانیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نزاشتن! تا روم رو میکنم اینطرف، یه آتیشی دارن اونطرف به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!...حالا هم که .... ای داد!!! آقا نکن! جبرییل جان من برم... اینها دارن آتش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن
گویند وقتی که برادران یوسف علیه السلام، او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند، طبیعی است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای که همه برادران را شگفت زده کرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟ اینجا جای خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم. یکی از برادران که یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته ای، که در میان غم و اندوه، می خندی؟ خنده ات برای چیست؟ یوسف با جمال، که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشکفید و گفت: روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند کرد و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد کرد، و اگر سوء قصدی کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد. اما چرا خدا را فراموش کردم، و به برادرانم بالیدم، اکنون می بینم همان برادرانم که به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند و مرا به چاه می افکنند. این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی.
روزی مرد بخیلی به یک موسسه لاغری مراجعه کرد تا لاغر شود.منشی به او گفت بفرمایید در چه سطحی می خواهید ثبت نام کنید ؟ بخیل گفت : چه سطوحی دارید؟ منشی گفت : ما در اینجا در دو سطح ثبت نام می کنیم یکی در سطح ویک (ضعیف) و یکی در سطح پاور(قدرت) اگر سطح ویک را انتخاب کنید مبلغ ثبت نام یک ساعت و 1000 تومان است و اگر سطح پاور را انتخای کنید 2 ساعت و 3000تومان است . بخیل با خود اندیشید من که زیاد لاغر نیستم الکی چراسه هزار تومان بدهم و سپس سطح ضعیف را انتخاب کرد . وی را به مکانی در بسته هدایت کردند در آنجا دختر جوان و زیبایی ایستاده بود مسئول موسسه گفت : شما یک ساعت وقت دارید که این دختر را در این مکان بسته گیر بیاندازید ضمن اینکه با این جست و خیز لاغر می شوید اگر توانستید او را کمتر از یک ساعت بگیرید باقی یک ساعت وی در اختیار شماست! پس بخیل بسیار خوشحال شد و بدنبال دختر دوید تا وی را بگیرد ولی دختر بسیار چابک بود و مرتب از دست وی فرار می کرد تا اینکه بخیل در مکانی دختر را به چنگ انداخت ! اما هنوز اقدامی نکرده بود که زنگ پایان یک ساعت به صدا درآمد! بخیل هر چه اصرار کرد که پول یک ساعت اضافی را میدهم و بگذارید اینجا باشم افاقه نکرد و وی را از آن مکان بیرون کردند.بخیل با خود گفت : فردا استثنائا خساست را کنار می گزارم و سطح پاور را انتخاب می کنم و دو ساعت آن مکان را کرایه می کنم تا یک ساعت را صرف گرفتن دختر کنم و یک ساعت را .... پس روز بعد پیش منشی آن موسسه رفت و 3000 تومان زد به روی میز و گفت سطح پاور لطفا!!! بخیل را به همان مکان دیروز هدایت کرده و در را نیز از آنطرف قفل کردند . اما شخص بخیل اثری از دختر درآنجا ندید ناگهان چشمش به مردی بسیار هیکلی و درشت اندام خورد! بخیل وحشت زده پرسید تو کیستی و آن دختر کجاست ؟ شخص هیکلی گفت : آن دختر مربوط به سطح ضعیف است و من مربوط به سطح پاور و حالا من دو ساعت دنبال تو می کنم و تو نیز دو ساعت وقت داری که خودت را از چنگ من نجات دهی و فرار کنی و گرنه .........
افراد برای انتخاب مقصد سفر، میتوانند معیارهای گوناگونی داشته باشند. برای عدهای، رمانتیک بودن یکی از ویژگیهای مهم مقصد سفراست.
به گزارش سه نسل، نشنال جئوگرافی این بار از بین شهرهای دنیا، تعدادی را به عنوان رمانتیکترین شهرها معرفی کرده و از هر شهر نمادی را برگزیده که با هم در گزارش تصویری زیر میبینیم.بخش دستنخورده ساحل جنوبی اورگان، زیبایی خیرهکنندهای دارد.
......
پسرها:
۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن.
۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.
۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن.
بزرگی زمانی حاصل می شود که کارهای کوچک را به خوبی انجام ده یم، وقتی به تنهایی به آنها می نگریم. کارهای مهمی به نظر نمی آیند، اما در کنار هم بزرگ می شوند.
«فینکل اشتاین»
کاری ساده تر از آن نیست که به جایی برگردید که دیگر از آن به بعد تغییری نکرده اید تا راه هایی برای اصلاح و تغییر خودتان پیدا کنید.
«نسلون ماندلا»
تردیدهای امروزه ما، تنها چیزی است که درک آینده را محدود می کند، بیایید با قدرت و ایمانی محکم به جلو حرکت کنیم.
«فرانکلین روزولت»
می دانم که خداوند چیزی را که نتوانم به کار گیرم به من نخواهد داد. فقط آرزو می کنم که بیش از لیاقتم چیزی به من ندهد.
«مادر ترزا»
سکوت بزرگ ترین قدرت هاست.
«ضرب المثل آفریقایی»
شکست. بیش از کامیابی به تو چیزی می آموزد.
«ضرب المثل آفریقایی»
شکست، بیش از کامیابی به تو چیزی می آموزد.
«ضرب المثل روسی»
تنهایی چیزی که خداوند از بشر می خواهد، یک قلب آرام است.
«ویلیام شکسپیر»
برترین روزگار زمانی است که نادانان یاوه بافته و دانایان خاموش مانند.
«اسدآبادی»
کسی که به دیگری حسادت ورزد، اعتراف به برتری او کرده است.
«هراس اوپول»
نبوغ یک درصدش الهام است. نود و نه درصد دیگرش عرق ریختن و پشتکار است.
«ادیسون»
همه آدم ها به تغییر دادن دنیا فکر می کنند اما هیچ کس به تغییردادن خودش فکر نمی کند.
«لئوتولستوی»
وجدان صدای خداوندی است که از دل انسان خارج می شود.
«لامارتین»
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم. دیگران را از آن برخوردار کنیم.
«کارمن سیلوا»
به دست آوردن آنچه را ما آرزو داریم موفقیت است. اما چیزی را که برای به دست آوردن تلاش نمی کنیم خوشبختی است.
«لوسیا»
غنچه خوشبختی. در جای تاریک، بی صدا و گودی پنهان است که بسیار نزدیک به ماست. ولی کمتر از آنجا می گذریم و آن دل خود ماست.
«موریس مترلینگ»
اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
«کوروش کبیر»
عشق، مانند آب است، می توانی در میان دستانت قایمش کنی ولی یک روز دستانت را باز می کنی. می بینی همه آن چکیده بی آنکه بفهمی دستت پر از خاطرست.
«شکسپیر»
لحظه ها را می گذراندیم تا به خوشبختی برسیم؛ غافل از اینکه خوشبختی در آن لحظه ها بود که گذراندیم.
«دکتر شریعتی»
اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود. اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت. آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای. از این آشفته ام که دیگر نمی توانم تو را باور کنم.
«فردریش نیچه»
شریف ترین دل ها، دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد.
«زرتشت»
شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا لگدمال کنید، اما محال است بتوانید عطر آن را در فضا محو سازید.
«ولتر»
نگاهت رنج عظیمی است. وقتی به یادم می آورد که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفته ام.
«آنتوان سنت اگزوپری»
ما از جنس رویاهایمان هستیم.
«ویلیام شکسپیر»
مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید به دست بیاورید؛ وگرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که به دست آورده اید دوست داشته باشید.
«جرج برنارد شاو»
هرگاه بتوانیم از نیروی تخیل به همان اندازه استفاده کنیم که از نیروی بصری استفاده می کنیم. هرکاری انجام پذیر است.
«کارلایل»
نمی توانید به ساختن دنیای بهتر امید داشته باشید؛ مگر آنکه تک تک افراد اجتماع پیشرفت کنند. به این منظور هریک از ما باید علاوه بر اینکه به پیشرفت خود می اندیشد. در برابر عموم افراد بشر نیز احساس مسئولیت کند، وظیفه ما این است که برای کسانی که می توانیم، مفید واقع شویم.
«ماری کوری»
دریافتم جایگاه اسرارآمیز وجود خدا در درون خودم است. به ندایت گوش کن… جهان گرد است و در جایی که احساس می کنی پایان راه است، ممکن است آغاز راه دیگری باشد.
دریافته ام شادکامی و سعادت را در انتهای راه پیدا نخواهم کرد. در طی مسیری که گام برمی دارم باید جستجویش کنم.
آنکه می خواهد پاک و آرام باشد تنها به یک چیز نیاز دارد؛ قطع وابستگی.
از فرشتگان خواستم نیروی عشق را در من قوی گردانند تا بتوانم هرجا که به من نیاز بود بروم.
در انجام کارهایت ترس و حساسیت بیش از اندازه نداشته باشم. زندگی سراسر تجربه است. هرچه بیشتر تجربه کنید. بهتر است. هر اتفاق کوچک و بزرگی که در زندگی ما رخ می دهد، یک داستان است که خداوند از طریق آن با ما سخن می گوید. هنر زندگی دریافت این پیام هاست.
دوستی سه چیز درپی دارد:
دینداری، فروتنی و بخشش
با داغ شدن بحث برچیدن یارانه ها و با توجه به این که به منظور زمینه چینی اجرایی طرح شوک تراپی در ماههای اخیر در قبض های آب, برق و گاز ارسالی به مردم میزان یارانه ای که دولت مدعی است بابت مصرف آنها می دهد قید می شود, یک خواننده روزنامه آفتاب یزد در ستون "روی خط آفتاب" به محاسبه متقابلی دست زده که جالب و خواندنی است:
"در فیش گاز نوشته شده: هزینه گار مصرفى شما 28 هزار تومان، یارانه پرداختى توسط دولت 24500 تومان، مبلغ قابل پرداخت توسط من 3500 تومان
بسیار خب، من هم براى دولت فیش صادر مى کنم حقوق هر ساعت 6 دلار، روزانه 45600 تومان، حقوق ماهیانه من یک میلیون و 400 هزار تومان، دریافتى من از دولت ۳00 هزار تومان ....پس یارانه پرداختى من به دولت یک میلیون و ۱00 هزار تومان، حالا شدیم بى حساب."
.... نه بابا صبر کنید کجا بی حساب؟؟!!! من کلی از دولت طلبکار میشم اینجوری
1- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید ! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد . روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت . پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد . مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد . وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد . پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!" هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
زمانی پرسیدم : خدا کو؟
گفتند: خدا که دیدنی نیست.
گفتم چگونه بدانم که هست؟
گفتند : تو را آفریده ، آسمان را آفریده و زمین را و هر چه ما بین آنهاست!
به درون و فطرت خودم رجوع کردم باورم شد که خدای نادیدنی وجود دارد.
.....
زمانی شنیدم: امام زمانی هم هست.
گفتم: پس کو؟
گفتند: امام زمان که دیدنی نیست
گفتم: چگونه بدانم که هست؟
گفتند : هیس.....کفر نگو! او حتما وجود دارد!
گفتم : پس امام زمان هم مثل خداست چون دیده نمی شود و وجود دارد!
گفتند: نه! او مخلوق خداست. انسان است. اگر بخواهی میتوانی او را ببینی.
گفتم: چگونه
گفتند: باید ایمانت خیلی قوی باشد.
گفتم : پس بالاخره می توان او را دید.
گفتند: آری می شود اما اگر دیدی نباید به کسی بگویی
گفتم :چرا؟!
گفتند: چون کسی که او را ببیند حق ندارد بگوید او را دیده ام.
گفتم : اگر ببینم و بگویم که دیده ام چه؟
گفتند: آنزمان تو دروغگوی بزرگی محسوب میشوی.
....
خدایا !
باور تو چه حقیقت شیرین و ساده ای است و باور امام زمان (با اینکه مخلوق توست) چه دروغ تلخ و پیچیده ای!
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما خود نیز علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’ آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’ پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’ پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’ نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’ پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.. آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!! آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند , او فقط تا حد توان کار می کرد!!! پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید. نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند