زن و شوهری در طول ۶۰ سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند.
تنها چیزی که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را نبیند.
روزی حال پیرزن بد شد و مشخص شد که نفس های آخر عمرش است. پیرمرد از او اجازه گرفت و در جعبه کفش را گشود. از چیزی که در داخل آن دید شگفت زده شد!
دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد! با تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از همسرش پرسید.
پیرزن لبخندی زد و گفت: ۶۰ سال پیش وقتی با تو ازدواج می کردم، مادرم نصیحتم کرد و گفت: خویشتندار باش و هرگاه شوهرت تو را عصبانی کرد چیزی نگو و فقط یک عروسک درست کن!
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
خوشحالم که در طول این ۶۰ سال زندگی مشترک تو فقط دو عروسک درست کرده ای! پیرزن خنده تلخی کرد و گفت: هیچ می دانی این پول ها از کجا آمده است؟
پیرمرد کنجکاوانه جواب داد: نه نمی دانم. از کجا؟
پیرزن نگاهش را به چشمان پیرمرد دوخت و گفت: از فروش عروسک هایی که طی این مدت درست کرده ام!!!
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!»
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.
چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم. راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” . چرچیل از علاقهی این فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با دیدن اسکناس گفت: “گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم!”
بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند: ۱.گریه می کنند چون گریه کلیدبهشته. ۲.قهرکه می کنند زودآشتی می کنند چون کینه ندارند. ۳.چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند. ۴.باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند. ۵.خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون آرزوهای دراز ندارند.
به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را بخوانید و شخصیت خودتان را محک بزنید.
۱ـ دریا را با کدام یک از ویژگی های زیر تشریح می کنید؟ آبی تیره، شفاف، گل آلود، سبز ۲ـ کدام یک از اشکال زیر را دوست دارید؟ ۳ـ فرض کنید در راهرویی راه می روید. دو در می بینید، یکی در ۵ قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو و هر دو در نیز باز هستند. کلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است، آیا آن را برمی دارید؟ ۴ـ این رنگ ها را ترجیح می دهید چگونه اولویت بندی شوند؟ ۵ـ دوست دارید از نظر ارتفاع در کدام قسمت کوه باشید؟ ۶ـ در ذهنتان اسب چه رنگی است؟ ۷ـ طوفانی در راه است، کدامیک را انتخاب می کنید؟
دایره، مربع یا مثلث
بله، خیر
قرمز، آبی، سبز، سیاه و سفید
قهوه ای، سیاه یا سفید
یک اسب یا یک خانه
مهارتهای کنترل عصبانیت را بیاموزید تا استرس را در خود کاهش دهید. یکی از بزرگترین موانع در راه تحقق موفقیت شخصی و شغلی عصبانیت میباشد.
وقتی نمیتوانیم عصبانیت خود را کنترل نمائیم از چند جهت دچار آسیب میگردیم: ▪ عصبانیت توانائی ما را برای خوشحالی از بین میبرد، زیرا عصبانیت و خوشحالی در تضاد با یکدیگر هستند.
▪ عصبانیت موجب خارج شدن روابط خانوادگی و دیگر روابط از مسیر صحیحشان میگردد.
▪ عصبانیت موجب کاهش مهارتهای اجتماعی، سازش و مصالحه شده و دیگر روابط را نیز در معرض خطر قرار میدهد.
▪ عصبانیت به معنای از دست دادن کار است، زیرا روابط را نابود میکند.
▪ همچنین عصبانیت به معنای شکست در کاری است که در صورت عدم عصبانیت و داشتن خلقی نرمتر میتوان موفقیتی در پی داشت.
▪ عصبانیت منجر به افزایش فشار و استرس میگردد (و این رابطه دو طرفه است عصبانیت منجر به افزایش استرس و استرس موجب عصبانیت بیشتر است).
▪ در هنگام عصبانی بودن ما دچار اشتباهات بسیار میگردیم، زیرا پردازش اطلاعات در آن هنگام برای ما مشکل میباشد.
▪ اکنون افراد از خطرات عصبانیت و نیاز برای مدیریت و کنترل آن با سوختن مهارتها و راهکارهای لازم آگاهی یافتهاند.
این ویلای زیبا که در عکس مشاهده میکنید در رشت ساخته شده است و متعلق به یکی از پولدارهائی است که در تهران زندگی میکند. لازم به ذکر است که سرو صدای این ویلا در محافل خبری خارجی هم از جمله VOA News و BBC News شنیده شده و تمامی عکسهای این ویلا را با ذکر جزئیات کامل و متراژ پوشش کامل خبری دادند و حتی آنرا با کاخ سفید مقایسه کردند
مجتمعی که قرار است حاصل یک رقابت جهانی برای طراحی ساختمانی باشد که در شهر استامبول، وظیفه آگاهی بخشی، آموزش و ارائه راهکار های مربوط به مقابله در خصوص سوانح و بلایای طبیعی و پیامدهای مربوط به آن را بر عهده دارد و حالا این ساختمان کج، خواهان عهده داری این مسئولیت است. ساختمانی که شیب محور سازه آن منطبق با طراحی محوطه ای است که با یک الگوی متناسب با طراحی های این کشور، در اطراف ساختمان شکل گرفته.
در واقع این طرح و الگوی ترکیه ای به همراه پیاده راه ها و دیوار های کناری آن ها پدیدآورنده مجموعه فضاهای فرهنگی است که در کنار این ساختمان برای برگزاری مراسم مختلف در نظر گرفته شده اند و روی سقف آن ها پوشیده از فضای سبز است. مراجعین هم با عبور از میان این مجموعه فضاها به ساختمان اصلی هدایت می شوند.
طرح نمای ساختمان اصلی الهام گرفته از یک طرح و الگوی عربی است که اندکی تغییر یافته و به روز شده. در داخل نیز فضاهای متعدد با سطوحی نا منظم برای میزبانی دوره های آموزشی، سمینار ها و سالن هایی به منظور افزایش آگاهی عمومی نسبت به حوادثی نظیر زلزله و سیل در نظر گرفته شده است. به لطف عبور نور خورشید از فیلترهایی که این طرح در نمای ساختمان به وجود آورده، در طول روز میهمانان هم از نور طبیعی بهرهمند می شوند و هم احتمالا این نور برایشان آزار دهنده نیست.
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
*به دخترعموم که ۵ سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن
میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم
اصلا یه وضعی شده به خدا!
*دوستم میگه با گوشی برم اینترنت از شارژم کم میشه؟
میگم پ ن پ از صندوق ذخیره سازمان اوپک کم میشه!
*میخوایم بریم خونه جدیدمون، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم؟! میگم: پ ن پ راست کلیک کن، کات شون کن، برو تو خونه جدیده پیست کن!
*به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن.
*با دوستم رفتیم خرید. برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش میگم پ ن پ خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد. اس ام اس داد گفت من میرم خودتون بیاین!
*لباس خریدم. کارت عابرمو گذاشتم رو میز میگم ۲۰۱۵٫ میگه رمز کارتته؟
میگم پ ن پ تلفنمه. دادم مزاحم بشی.
*تو اتوبان گشت نامحسوس یه ماشینو گرفته بود. راننده ماشینه به پلیسه میگه می خوای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پ ن پ با دوتا همکارام می خواستیم منچ بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم.
*نصف شب ماشین خاموش شده زنگ زدم میگم بابا باطری ماشین تموم کرده روشن نمیشه. میگه یعنی خالی شده؟
پ ن پ واقعا تموم کرده دارم میبرم خاکش کنم گفتم ببینم تو هم میای؟
*به پسرخاله ام می گم تب کردم میگه؛ مریض شدی؟ می گم پ ن پ دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه.
*یارو میره سردخونه میگه: بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین.
میگن: می خوای خاکش کنی؟
پ ن پ میخواهم تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم.
*رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟
پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم.
*داشتم می رفتم طرف ماشینم یهو دیدم افسره داره یه چیزی می نویسه!
گفتم: داری جریمه ام می کنی؟
پ ن پ دارم اسمتو پشت کارت دعوت عروسیم می نویسم. میای؟
*رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
میگه برا کباب؟ پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام.
*خوابیدم تو آفتاب دوستم اومده میگه داری آفتاب می گیری؟
پ ن پ دارم فتوسنتز می کنم!!
*دارم میرم به ماهیه غذا بدم، میگه می خوای بهش غذا بدی؟ پ ن پ بهش پول میدم هرچی خواست بخره.
*تصادف کردم تو جاده ماشینم تا نصف عقبش رفته زیر تریلی ۱۸ چرخ. اعصابم خورده. یارو می بینه این صحنه رو بهم میگه تصادف شده؟! گفتم پ ن پ مسابقه فوتباله مردم جمع شدن از رادیو ماشین دارن گوش میدن! ماشینو گذاشتن زیر تریلی هیجانش بیشتر شه!!
*به فروشنده می گم آقا پایه گیتار می خوام. میگه برای گیتار؟
پ ن پ میخوام پایه باشه آخر هفته ها با هم بریم دربند!
*رفتم LCD بخرم می گم چند؟
میگه قیمتش؟
پ ن پ سایز کمرش که تو خونه شلوار پاش کنم.
*دارم تند تند تایپ می کنم داداشم اومده میگه داری تایپ می کنی؟
میگم: پ ن پ کیبوردم خسته شده دارم ماساژش می دم.
*یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم… دوستم میگه می خوای بکشیش؟
پ ن پ آبریزش بینی داره می خوام نریزه رو قالی.
درکدام جنگ ناپلئون مرد؟ در اخرین جنگش اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟ در پایین صفحه علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟ امتحانات چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟ نهار و شام چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟ نیمه دیگر ان سیب اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟ خیس خواهد شد یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟ مشکلی نیست شبها می خوابد چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟ شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟ دستهای خیلی بزرگ اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟ هیچچی چون دیوار قبلا ساخته شده چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتونی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟ زمین بتونی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد
سیاوش کسرایی
باور نمیکند دل مرگ خویش را
نه، نه من این یقین را باور
نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر
نمیکنم.
آخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه اینهمه رؤیای
نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک
میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا
مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه اینهمه عُشّاق
بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش
میشوند؟
...
برگرفته از کتاب:
کسرایی، سیاوش؛ گزینهی
اشعار سیاوش کسرایی؛ چاپ چهارم؛ تهران: مروارید 1387.
شاد بودن همیشه آسان نیست. شاد بودن میتواند یکی از بزرگترین مبارزات ما در
صحنهی زندگی باشد و گاه میتواند تمام پافشاریها، انضباط فردی و تصمیمهایی را
که برای خود فراهم آوردهایم، مخدوش کند. معنای بلوغ، قبول مسئولیت شادی خویش و
تمرکز بر داشتهها بهجای نداشتههاست. از آنجایی که انسان، افکار و اندیشههای
خود را برمیگزیند، الزاماً تعیینکنندهی میزان شادیهای خویش است. برای شاد بودن
باید بر افکار شاد تمرکز کنیم، اما غالباً برعکس عمل میکنیم. اغلب تعریفها و
تمجیدها را نشنیده میگیریم، اما حرفهای ناخوشایند را مدتها در ذهن نگه
میداریم.
اگر اجازه دهید که یک تجربه یا یک حرف رکیک، ذهن شما را به خود مشغول
کند، خود شما از عواقب آن رنج خواهید برد. یادتان باشد که شما زیر سلطهی ذهن خود
هستید.
اغلب مردم، تعریفها و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش میکنند، اما یک
اهانت را سالها به خاطر میسپارند. آنها مانند آشغالجمعکنهایی هستند که هنوز
توهینی را که بیستسال پیش به آنها شده است، با خود حمل
میکنند.
برگرفته از کتاب:
متیوس، اندرو؛ راز شاد
زیستن؛ برگردان وحید افضلیزاد؛ تهران: نیریز 1385.