داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

سرمایه داری و خواستگاری با پراید

این روزها قیمت پراید طوری شده که صاحبانش حتی در خواب های رنگی دم صبح هم نمی دیدند اینگونه در عرض یکماه، سرمایه دار(!؟) شوند؛ چند سکانس اتفاقی را با هم مرور کنیم.



سکانس اول:

خب پسرم! درست که تموم شده، سربازی هم که رفتی...پراید رو هم که ثبت نام کردی، دیگه باید برات آستین بالا بزنم...
- پسر، کمی سرخ و سفید می شود و نگاهش در افق شیرین می شود و پنجره باز همسایه روبرویی در ذهنش نقش می بندد.


سکانس دوم:
- خب آقا داماد چکاره اس؟
- یه پراید داره، گذاشته بانک، سودشو می گیره.
- احسنت...بعد از ظهر ها چی؟! کار جوهر مرده.
- بعله. عصرها هم می ره تو اینترنت منتظر باز شدن سایته تا پراید ثبت نام کنه...
- آفرین. من دیگه سوالی ندارم، بهتره خودشون برن با هم حرف بزنن...

سکانس سوم:
- کبری خانوم جون! دیروز مهمون خارجی داشتین؟
- آره صغری خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته...
- یه اسفندی چیزی دود می کردی، مردم چش ندارن ببینن که. طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش برو رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره...
- دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیه ای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه می جوشید...



سکانس چهارم:
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک می شود. مرد آهی می کشد و از جا بلند می شود و با حسرت دستی بر سروروی ماشینش می کشد. او یک زانتیای مشکی دارد)
- اگه دست من بود هیچوقت نمی فروختمش...
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی می خری... مهم اینه که قرض مردمو بدی!
- لعنت به اون شب بارونی...اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمی خوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم...لعنت به این شانس...
- خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت راننده پراید گفته منم می آم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا می گیرم!


سکانس پنجم:
مکالمه تلفنی دو دختر دم بخت یکی 31 ساله و دیگری 33 ساله
نازیلا 33 ساله: خب می گفتی...
بهاره 31 ساله: آره دیگه...بعد بهش گفتم شما برای من ماشین هم می خرین؟
- خب چی گفت؟
- وای خدا...دیونه ام کرد...دلت بسوزه!
- خب حالا بگو!
- گفت همین پرایدی که دارم رو به نامت می زنم.
- خوش به حالت. البته اون پسره که گفتم گیر داده هرچی می گم می خوام ادامه تحصیل بدم، ول کن نیست...
- خب؟
- فکر می کنی شغلش چیه؟
- نمی دونم.
- فوق لیسانس مکانیک داره و تو کار خرید و فروش پرایده.
- او...له له! شاماهی گرفتی ناقلا!
- البته من می خوام ادامه تحصیل بدم ها...راستی تو هم مراقب باش، سروناز رو که یادت هست، داماد تو زرد از آب در اومد کلا همه چی بهم خورد.
- وا...چرا آخه؟ اون که می گفت پسره حرف نداره.
- گور به گور شده گفته بود دو تا پراید داره، یکی سفید، یکی آلبالویی...معلوم شد دروغ گفته. مزدا تیری داشته.
- مرده شور شو ببرن. این پسرا همه شون حقه بازن.
- آره عزیزم. تو مراقب باش. بفرست دم خونه و محله و محل کارش تحقیق کنن، دروغگو در نیاد...




سکانس ششم:
- اقدس خانوم جون کجا می ری حالا؟ اتفاقی نیافتاده که...
- اتفاقی نیافتاده، ندیدی با چه فیس و افاده ای سوئیچ پرایدشو می چرخوند...ما که ندید بدید نیستیم، اونوقت که هیچکی هیچی نداشته، شوهر من برام قطار قطار النگو می خرید. زیر پامم زانتیا بود. حالا بعضیا تقی به توقی خورده، به سایه شون می گن، دنبالم نیا بو می دی!
- اقدس خانوم جون، قربونتون برم، حالا شما کوتاه بیاین. سفره انداختم...
(صدایی کش دار از آنسوی مجلس خانم ها): به کوری چشم بعضیا، دو تا پراید هم ثبت نام کردم!
- اووووووف (صدای حسرت خانم های حاضر در جلسه)
شهین خانم: گردنشو نگا کن...حواله خرید پراید دنده اتومات!
مهین خانم: خدا شانس بده، تا دیروز ماست بندی داشتن حالا کرور کرور پول رو پول می ذارن و پراید روی پراید...
شهین خانم: تازه اینکه چیزی نیست، شنیدم همه طلاهاشو فروخته، تخمه آفتابگردون خریدن...



نظرات 4 + ارسال نظر
الهام دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:29 http://covers3.blogfa.com

بیستی اقاارش به خداخیلی باحال بوددمت گرم

خواهش میکنم...قابل نداره

شقایق سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:44 http://avaonava.blogfa.com

خب خودم شقایقم دیگه!

میدونم به خاطر همین گقتم دیگه

امیر چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:58 http://asatohi.blogfa.com/

ههههههههه چه باحال بود

ماری یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:38

مررررسی جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد