داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

به این هم میگن اعتراف

اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!




اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!

اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!


اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!



داشتم به همسرم اس ام اس میدادم که عروسک خوشگله من کجاست؟ اشتباهی به بابام دادم. جواب داد من چه میدونم خرسه گنده؟ الان بچت باید عروسک بازی کنه!!!!!!!!



اعتراف یکی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد


اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.



اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...!!

نظرات 19 + ارسال نظر
حوا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:12

حالا وقتی میرفتین گدایی چقدر در میاوردین؟؟

حوا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:30

حوا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:35

مردم چقدر زود عصبی میشن
امیدوارم به زودی بتونین به این درد بی درمان غلبه کنید.

دیگ به دیگ میگه روت سیاه

دانیال جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:50

درامدش خوبه مام بیاییم از بیکاری که خوبه*

فاطی جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:09

هه هه هه جالب بودن مرسی

KANI جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:13

جالب بود و با مزه...........................................

سحر جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

با حال بود...

** جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:15

هههههه.خیلی باحال بود

موسی جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:16

خیلی باحال بود . مرسی

سارینا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:17

ممنون جالب بود

علی جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:19

جالب بودن مسی

حامد جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:21

حالت تهوع گرفتم

رها جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:24

ممنون ارش آقا
عالی بودن

۲۱۷ جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:25

مرسییییییییییییییی علییییییییییییییییی
عاااااااااااااااللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییی بودن

مروارید جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:26

mamnoon azizam

رضا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:27

به سلامتی اون لامصبایی که از زندگیمون رفتن … اما از این دل لعنتی نرفتن !

شقایق جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:58 http://avaonava.blogfa.com

راست میگه خب چقدر در میوردی ما هم تجربه کنیم
طبق آمار در هر ساعت30.000تومن!!!!
اعترافاتی بودا اتفاقا بهتون میاد

حوا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:17

اولا.خدا از اون دیگه نگذره که زودی عصبانی میشه
دوما.هوا چقدر عالیه نه؟

حوا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:03

خب نمیخواد بگه!!چرا زورمیگی؟میخواد نگه یه وقت روی دستش کسی بلند نشه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد