خاطرات مشترک

ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯿﺸﯿﻦ ؛ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ چی ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ، ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯿﺮﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻪ چی ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻦ !

- ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﺪ !

- ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻓﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻗﻠﺐ ﺗﻮﯼ ﺑﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯿﻪ ! ” ♥ “

- ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﻣﯿﺒﺴﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﺮﺍﻏﺶ کی ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯿﺸﻪ !- ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﺪ ﯾﻪ ﺗﻌﺎﺩﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻠﯿﺪ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﯿﺪ !

یکی از بدترین لحظه های زندگی وقتیه که فیلم رقصیدنت رو توی جمع نگاه می کنی

من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن…
حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب، حتما میگه:
الان اومدم بکشمت… اَه لعنتی پتو داره نمیشه

به سلامتی پسری که قشنگترین دختره دنیارو هم تو خیابون دید،
سرش را انداخت پایین و زیر لب گفت:
“میرم جلوتر شاید بهترشو دیدم…” !!
------------------

من : مامان شام چی داریم گشنمه…
مامانم خطاب به بابام: شما شام میخوری ؟
بابام : نه…
مامانم خطاب به من: من که شام نمیخورم بابات هم نمیخوره، خودت پاشو یه چیزی بخور…
سه تا تخم مرغ نیمرو میکنم، میام میشینم پای سفره شروع میکنم به خوردن که:
بابام: نمیدونم چرا گشنه ام شد، من فقط یکی دو لقمه میخورم…
خانم شما نمیخوری؟
مامانم: من؟ نمیدونم… حالا یکم میخورم دیگه…

نقش شاگرد مغازه در فیلم های ایرانی:
هی پسر بپر برو سر کوچه دو کیلو شیرینی بخر بیار…
چشم اوستااا…


یادش بخیر… !
یکی از عاشقانه ترین صداها، صدای کانکت شدن مودم به اینترنت بود

یه بار عاشق شده بودم و شکست عشقی بدی خورده بودم!
واسه همین رفتم تو اتاق و درو رو خودم بستم…
بعد از یه ساعت صدام کردن که بیا شام بخور داره سرد میشه !
گفتم: من دیگه هیچی نمیخورم ، میخوام بمیــــــــرم
گفتن : شام ماکارونیه ، ته دیگ سیب زمینی هم داره که دوس داری
یعنی اونو بیشتر از ماکارونی دوست داشتی؟!
نامردا نقطه ضعفِ منو پیدا کرده بودن ..!


پایان