داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

خاطرات سربازی

تو سربازی که بودم مرخصی بهم ندادن

منم که عاشق پیشه، دلم برای نامزدم لک زده بود.

دوام نمیاوردم تو پادگان

یکی دو بار هم رفتم بهداری خودم رو زدم به مریضی که اعزامم کنن به بیمارستان شهر

نامردا نکردن

یکی از بچه ها بهم گفت من رفتم اونجا گفتم سوزاک دارم،اعزامم کردن.

تو هم همینو بگو

ما هم رفتیم گفتیم

کلی سوال پیچم کرد

آخر سر تو نسخه نوشت دو تا آمپول

یکی سمت چپ یکی سمت راست

گفت برو از داروخونه بگیر

رفتم

دارو خونه گفت نداریم

برگشتم اتاق دکتره

گفتم میگه نداریم چاره ای نداریم حتما باید برم شهر تحت درمان

گفت نه تا برسی شهر ایدز گرفتی بدبخت

شیش تا پنسیلین نوشت

من اومدم فرار کنم از بهداری

پریدن سه چهار تا سرباز گرفتنم

دکتره گفت خاک بر سر

میدونی چه مرض خطرناکی گرفتی احمق

میخوای بری که ایدز بگیری

همه رو آلوده کنی …

خلاصه چهار چلنگ ما رو گرفتن بردن تو اتاق تزریقات

سه تا پنسیلین ۱۲۰۰۰۰۰۰۰ زدن اینور

سه تا یک میلیون و دویست هم زدن اونور

اعزاممم نکرد بی شرف

ده روز میلنگیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد