با اجازه مرحوم اخوان ثالث
سؤالم را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا بس ناجوانمردانه پس گشتهست
و این سیمرغ کوه قاف
- یعنی من-
به جرم مفلسی مثل مگس گشتهست!
***
سؤالم را نمیخواهند پاسخ گفت
میگویم:
«فدایت، حضرت آقا!
بیالختی مدارا کن
خدا عمر زن و فرزند و بابا و برادرزادهها و باجناقت را
چو عمر نوح گرداند
الهی خانهآت را زلزله هرگز نلرزاند
بیا این خودنویس بنده و
این جوهر اعلاء
تو تنها پای این کاغذ، یک امضا کن»
و او سر در گریبان است
و میگوید درون گوشی رنگین تیلیفون!:
- ای به روی چشم
فردا ظهر میآیم به ویلایت
دوباره زنگ خواهم زد
خداحافظ...!
***
سلامم را نمیخواهند پاسخ گفت
تقاضایم که دیگر جای خود دارد!
***
دوباره روز دیگر رفتم آهسته
نشستم، خاضعانه هرچه آمد از دهن بیرون به او گفتم:
سلام آقا
منم چاکر،
منم مخلص،
تویی آن مقتدر، آن پادشاه میزها، آن صاحب دیوان و دستکها!
تو حتی برتر از سلطان حسین و شاه عباسی!
فقط از حیث سر، طاسی!
من امشب،
- عذر میخواهم-
من الان آمدستم وام میخواهم
برای این عیال و پنج فرزندم
اتاقی کوچک و بیبام میخواهم!
زنم در پشت در از دست صاحبخانه همچون بید میلرزد
بیا این خودنویس بنده و این شیشه جوهر
الهی من به قربانت
تو تنها پای این دفتر یک امضا کن!
مرا مفرست تا صندوق خیریه که جایش نبش بازار است
یقه چرکین شدم از بس دویدم این سو و آن سو!
زنم از بنده بیزار است و کار بنده هم زار است!
***
- نگاهم میکند با غیظ
و میگوید که بیرون...
زود...!
به حرفم باز شک کردند!
تمام آردهایم را الک کردند
مرا زهره ترک کردند!
گل آقا. شماره ۴۸. آبان۱۳۷۰