داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

داتکام

کمی لبخند لطفا!!!!!

قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

حکایت
سعدی

سخنی از این داستان: «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری درنهاده و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان‌که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک ازو منغض بود چاره ندانستند حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند به دو دست در سکان کشتی آویخت چون برآمد به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت ملک را عجب آمد پرسید در این چه حکمت بود گفت از اول محنت غرق‌شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن‌که به‌نزدیک تو زشت است


برگرفته از کتاب:
مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی؛ گلستان سعدی؛ از روی نسخه‌ی تصحیح شده‌ی محمدعلی فروغی؛ چاپ چهارم؛ تهران: فراروی 1388.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد